هوا را از من بگیر خنده ات را نه!!!!!!
سلام
امروز بلاخره بعد از مدتها تونستم عزمم رو جزم کنم و بیام برات بنویسم
زمان مثل برق و باد میگذره و تو بزرگ و بزرگتر میشی انگار چند ماهه پیش بود به دنیا اومدی تو یه روز بارونی انگار آسمون از اینکه یکی از فرشته هاش داشت ازش جدا میشد غمگین بود و تو اومدی در قلب من جایی که هیچ وقت نمیشه و نمیتونم از اونجا بیرونت کنم
دلم میخواست خیلی حرفها برات بزنم و اینجا بنویسم اما نمیتونم چون هر چه بنویسم کمه تو داری بزرگ میشی و چهار ماهه دیگه چهار سالت تموم میشه من موندم و یه دنیا از خاطراتت خاطره هایی که نمیدونم تا کی در ذهنم میمونه وقتی به تو و حرف زدنهات و کارهات نگاه میکنم به خودم میگم باور کن پسرت بزرگ شده و خیلی خوب همه چی رو میفهمه تو شب قدر امسال هر سه شب خواستم تا هر وقت دلت میخواد بیدار باشی و تو هم شب قدر رو درک کنی اما این من بودم که نمیدونستم تو شب قدر رو درک میکنی چون هنوز فرشته و پاکی اون شب رو پام دراز کشیدی بهم گفتی چرا مردم دعا میخونند گفتم چون میخوان خدای مهربون صداشون رو بشنوه و بهشون کمک کنه بهت گفتم برام دعا کن و حاجتم رو بهت گفتم همون موقع دستای کوچیکت رو بالا آوردی و زیر لب دعام کردی و من غرق گریه شدم تو همون حالت عارفانه بهم گفتی مامان میشه برای منم دعا کنی گفتم بله پسرم چه دعایی برات کنم گفتی دعا کن دیگه پشه ها نیشم نزنند و من تو همون حالت گریه خنده ام گرفت از اینکه دعای هر کدوممون برامون چه قدر بزرگه و برای خدا چه قدر کوچکه منم از ته قلبم دعا کردم نه پشه و نه هیچ موجودی بهت تو دنیا آسیب نزنه ان شاالله
وقتی به کودکی خودم برمیگردم میبینم چه قدر زمان ما سادگی بود و آرامش بازیهامون جنس کودکانه داشت اما حالا بچه ها بازیهاشون بزرگ و مدرن هست زمان ما خاله بازی.کش بازی.هفت سنگ. گرگم به هوا.وسطی.و.......اما زمان شما اینترنت و موبایل و .....خدایا شکرت فقط همیناگه بخوام اینجا از کارهاو حرفات بنویسم شاید حوصله بقیه سر بره فقط میگم خدایا شکرت از اینکه منو لایق دونستی و مادرم کردی از اینکه زندگی آرومی بهم دادی و خانواده خوبی دارم از اینکه تو رو دارم و از اینکه همسری خوب و مهربون بهم دادی و از همه چیزهای خوبی که بهم دادی ممنونم از اینجا تولد فرزاد عزیزم رو صمیمانه بهش تبریک میگم و از ته قلبم براش سلامتی و رسیدن به آرزوهاش رو آرزو دارم
عکسهای تولد بابا فرزاد