روزانه های پسرم
سلام
چند روزی بود که نمیتونستم بیام تو وبلاگ پسر نازم و چیزی بنویسم امروز بلاخره شد
پسر نازنینم این روزها علاوه بر شیرین زبونیش خیلی اکتیو هم شده که این باعث نگرانیم شده چون هر چی میخوره نمیدونم کجا میره؟و اصلا"وزن نمیگیره البته تو خونه که هستیم خیلی خوب غذاش رو میخوره اما اگه جایی بریم خون به دلم میشه تا غذا بخوره
از این مسئله که فاکتور بگیرم حرف زدنش خیلی خوب شده و تقریبا"خوب حرف میزنه البته تو گفتن حرف های ف - لام - ر کمی مشکل داره و( ف) رو( ه) و( لام و ر ) رو (ی) میگه که اگه تا دو سه ماه آینده بهتر نشد باید ببرمش گفتار درمان
چند روزه با هم کار دستی درست میکنیم و دارم بهش در کنار مفهوم چیزهایی که یاد میگیره خوندن رو هم یاد میدم البته خسته که میشه دیگه حال و حوصله نشستن نداره پا میشه شیطنت میکنه و دائما"با آهنگهای تلویزیون داره میدوه و میرقصه
برای خودش وروجکی شده پنج شنبه باید میرفتم معاینه چشم بهش گفتم پیش بابا بمون تا بیام
با یه حالت التماس میگه مامان به خدا (همون تو رو خدا)نرو منم خنده ام گرفته بود اما بهش بروز ندادم تا یاد نگیره الکی قسم بخوره !!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه مبل خرسی بادی داشت چند وقت پیش که عموش اینا اومده بودند خونمون تو بازی بچه ها ترکید
چند روز پیش اومده بهم میگه مامان مبلم خراب شد؟میگم آره
میگه کی خراب کرد ؟میگم نمیدونم عزیزم رفت سمت اتاقش زیر لب مثل غر زدن میگفت مهسا خراب کرد افتاد روش بادش خالی شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هر چی که دم دستش باشه رو برمیداره عین میکروفون میاره جلومون میگه؟اسم شما چیه ؟و همه باید بگند اسمشون چیه و چه نسبتی باهاش دارند البته خودم به همه گفتم نسبتشون رو بگند که امیر علی یاد بگیره از دیروز وقتی من ازش میپرسم میگه امی ایی آیه بت (امیرعلی آینه بند)هستم وقتی میگه دوست دارم بچلونمش تازه اسم و فامیل من رو هم میگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهش میگم ببرمت تو تختت بخواب میگه باشه بعدش برای خودم یه چایی ریختم تو پذیرایی روبه روش نشستم گفتم من از اینجا نگاهت میکنم بگیر بخواب سریع بلند شده نشسته لبه تخت میگه اول قند بده بعد بخوابم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهش میگم اگه فلان کار رو کنی جایزه میگیرم برات
میگه جایزه چی میگیری؟بعد خودش میگه توپ.آداس.بسی همون بستنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
صبح وقتی فرزاد رفت سر کار بیدار شده میگه بابا کجا رفت میگم سر کار عزیزم حالا بخواب
همون طور که داره میخوابه میگه بابا رفته سر کار پول در بیاره منو ببره پارک !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهش میگم باید ماست بخوری شیر بخوری غذا بخوری هنوز حرفم تموم نشده میگه غذا بخورم بزرگ بشم برم پارک !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چند وقتیه به من میگه مامان عزیز یه بار با حالت متفکرانه ازم پرسید مامان تو مادری؟گفتم آره
گفت تو عزیزی؟گفتم آره
کمی بعد گفت تو مادر عزیزی !!!!!!!!!!!!!!!!
پسر عزیزم برات دنیایی به شادی روزهایی که الان داری آرزو میکنم خیلی خیلی دوستت دارم